یک مرد لاف زن, پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میکرد که غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود میکشید. تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من. امّا …
سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن
مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!
زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــگ بووووووود!
مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بود. اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد!
درباره
داستان طنز ,
.
چـــند سال پیش یــک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه میکردم و تخمه میخوردم …
ناگهان پــدر و مــادر و آبجی بزرگ و خــان داداش سرم هــوار شدند و فریاد زدند که (ناقــص … بدبخت … بی عرضه … بی مسئولیت … پاشو برو زن بگیر …
رفتم خواستگاری، دختره پرسید : مدرک تحصیلی ات چیست؟
گفتم : دیپلم تمام …
گفت: بی سواد … امل… بی کلاس… ناقص العقل… بی شعور … پاشو برو دانشگاه …
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ، برگشتم … ادامـــه مطلب >>
درباره
داستان طنز ,
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
پسری یا دختر؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت