شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،
رسیدن شب را بهانه می کنم.
و باز شب می رسد و صبحی دیگر…
ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم
بگذار میان شب و روز باقی بماند!
که چقدر
دوستت دارم…
.
نمی دانم چه حسی هست این عاشقی ؟
وقتی می نشینم ،
وقتی راه می روم ، وقتی می خوابم دوستت دارم
وقتی صدایی می اید دوستت دارم ،
وقتی سکوت است دوستت دارم
چه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای